تو می رفتی زیر بارش تند باران و من خود در حال بار شی دیگر بودم
بار ش اشک هایی که از هوای ابری چشما نم جاری بود
چر ا هیچ گاه روز گار نخو ا ست با دل بی گنا ه ما ر اه بیاید؟!
چرا هیچ گاه هیچ کس نخواست حال مارا د رک کند؟!
*** *** *** *** ***
حالا به غیر ا ز بو ی عطر، گل رز سرخ و هوای بهاری
باران هم که می بارد تمام خاطر ا تت را در ذهن کوچک
و در گیر من زنده می شو د تا شروع کند به آب کردن روح و روانم
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: